یک دختری بود سال 1384 بدجور پایه ازدواج بود یکم سن اش ازم بیشتر بود اسمش ملیکا بود حالا ...( البته من الانه بهش میگم ملیکا چون این اسم بهش میومد
) دیگران ساز مخالف میزندند که سنش بیشتر و هکذا ...این مهندس عمران بود ... ماشاالله 3تا4 سال ازم بزرگتر بود...
هر جا که هست در پناه خدا خوب والا
یا یکی کارمند بود خانواده هی اصرار می کردند برو اینو بگیر کارمند حقوق می گیره پس فردا وام میتونی بگیری بچه بسازین
( ببخشید اشتباه لپی شد بچه بیاورید خوب شد ...؟!
) الان بایس می رفتی با یکی ازدواج میکردی که همسن خودت بود اینطور کیس ها سخت پسند ان و دیر پیدا میشن چه برسه بخوان پا بدن وگرنه باید 20 تا الانه بچه میداشتم اسمشون رو میذاشتم سارا ( از سارا خیلی خوشم میاد اسمشو میگم
) و علی و نیما و ثریا و سمیرا و سوفیا و کیوان و کوروش و ... بابا شمال هم قورباغه زیاد پیدا میشه میدن مرغ ها بخورند بعد تخم مرغ شو میدن خانم ها میخورن تا بعد چشم بچه هاشون هم رنگی میشد
بعد هم به کمک الله و خانواده و دوستان زندگی می گذشت ...
بابا شما ها چقدر سختگیر هستید
... خوب کجا بودیم آهان یادم اومد ... حالا 7 تا چشم سبز داشتم
7 تا چشم عسلی 6 تا هم مثل زین الدین زیدان روی نیمکت مینشستند ذخیره
( من هنوزم توی کار زیدان موندم چطور این بازیکن ها رو کشف می کرد می آورد رئال مثلا کاماوینگا رو آوردن کاسمیرو رو دادن منچستر
... ) واسه مواقع حساس گل سه امتیازی والا بخدا
یک نون وگوشتی نون ماست و پنیر و سبزی هم در میومد با هم میخوردیم ثواب داشت 2تا پیرزن پیرمرد هم نوه دار میشدن نوه هاشون رو می دیدند ثواب داشت ببین حالا چیکار کردی ...
خوب بید منتظر نظر های قشنگ شما عزیزان دل می باشم
منم اسم سارا رو دوست دارم
آره سارا قشنگه دارا قشنگه نسترن قشنگه رها قشنگه نسرین ام قشنگ بود همشون خوب بودن
خدا حفظشون کنه در پناه حق باشند 

بامزه بود
خواهش میکنم ولی بیشتر به واقعیت زندگی امثال بنده نزدیک است تا به خیال و تخیل زدن و...