گاهی دلم برای خودم تنگ میشود
گاهی دلم برای باورهای گذشتهام تنگ میشود
گاهی دلم برای پاکیهای کودکانه قلبم میگیرد
گاهی آرزو میکنم ای کاش دلی نبود تا تنگ شود
تا خسته شود تا بشکند.
تمام تنم میلرزد
از زخمهایی که خوردهام
من از دست رفتهام، شکستهام
میفهمی، به انتهای بودنم رسیدهام
اما اشک نمیریزم
پنهان شدهام پشت
لبخندی که از خستگی درد میکند.
آسانسوری شدهام
تنها در برجی متروک
که سالهاست
بهانهای برای اوج گرفتن نداشته است
به خانه ام بیا
خسته ام از این همه ایستادگی
هر روز
خودم را به خارج پنجره ام
پرت می کنم
و لحظه ای بعد
با یک پیچک کوچک پیچیده شده
به روزمر گی باز می گردم
و رنج مردمی را می بینم
که مثل گربه ای از سقف آویزان شده اند
تمامی این شهر از سقف آسمان اش
آویزان استما رابطه امان را
با کوچه و خیابان از دست داده ایم
و درها رو به دیوارها
باز می شوندروزگاری که مثل آب
برهنه بودی گذشت
حالا هم که مدام
زیر باران گریه می کنی
تا این کوچک نمناک اندوه
دیده نشود
و حجم سوزنی سبز …
می بینم که به لحظات ملکوتی ولنتاین نزدیک میشیم و تم رو ولنتاینی کردی
دقیقا به لحظات ملکوتی ولنتاین نزدیک می شویم مشترکان وبینندگان گرامی به گیرنده های خودتان دست نزنید...






( دقیقا اون زمان ها موقع پخش کارتون یا فیلم یا مستند این رو می گفتند یادش بخیر ... )