چه خاک غمگینی، چه داغ سنگینی
چه قصرشیرینی؟ که نیست بارویش
پلی بزن از مهر به سَرپُل زخمی
که میخراشد رو، که می کند مویش
آن کلبهها که خانهی دلهای پاک بود
جز تل خاک نیست… ⇝❣∼∼❣⇜
جایی که در آن جا همیشه عشق جاری بود
مدفون شده حالا تمام آرزوهایش
دیگر صدای خنده ی کودک نمی آید
دیگر نمی آید چرا او سوی بابایش
⇝❣∼∼❣⇜
در جستجوی دختر خود مادری غمین
با صد تلاش پنجه فرو میبرد بخاک
او بود ودختری که جز او آرزو نداشت
اماچه سود؟دختر او،آرزوی او-
خفته است در درون یکی تیره گون مغاک
بعد از خداحافظی ات من، من نبودم بم بودم، بعد از زلزله! ***** دست مرا بگیر، همین یکبار…
توی همین شعر با من قدم بزن…
شاید همین الان،
سیلی، در راه آمدن باشد
زلزله ای، در شرف وقوع
و من، هنوز به <تو> نگفتم:
دوستت دارم….! *****
مهم نیست که آخرین زلزله زندگی ات چند ریشتر بود
مهم نیست که در آن زلزله چه چیزهایی از دست دادی
مهم این است که دوباره از نو بسازی :
جهانت را زندگی ات را باورت را مهم شروع دوباره است *****