دیشب داشتم به حرف های تراویس فکر می کردم که می گفت یوفو ها بیان زمانی رو با خودشون ببرن
بعد به این نتیجه رسیدم که اون داستان که مادر بوزرگا ما واسمون تعریف می
کردند از اون قدیما که چمیدونم : ... " اسم شو بذار انقزی دور چشم هاش قرمزی " شاید این انقزی
یکی از همین آدم سبز ها بوده که از مریخ اومده بود زمین
احتمالا وقتی مسعود زمانی رو ببرن مریخ اونجا یک دختر مریخی سبز رنگ بهش
میدهند و ما هر شب از طریق دوربین تلسکوپ براش بوس خدافظی می فرستیم
و اون دختره هر شب به زمانی میگه من x625 هستم مثل کارتون چاق و لاغر
( آخرش رو شوخی کردم بووخدا )
دلت واسه ملیکا تنگ شده؟
خیلی اگر ملیکا یا " س " زنم میشد خوب می شد
اونوقت بیشتر خوشبحالم می شد 
و اون نسترن
اون رها موسوی
هر کدوم زنم میشد
خوشبحال ام میشد
اونوقت میشدم وجدان آسوده
این 3 تا هم خوب بودند اون نسرین
کاش میفهمیدم توی مغزت چی میگذره
میخوام زمانی رو بفرستم مریخ
بعد یک دختر مریخی اسم اش هم انقزی از این آدم سبز ها هست هر روز بهش بگه من ایکس 625 ام باهاش باشه 






چرا عسل نمیاد نظر بده نکنه این عسل فیک نه وبلاگی نه چیزی نه اثری نه بروی نه بیای
در کل نیت ام خیره والا همش شوخیه بابا