روایان اخبار و طوطیان شکر شکر ...گویند در روزگار قدیمی پسرکی گنجی یافته بود از قضا وقتی آن
پسرک گنج را یافت و از زیر زمین خارج کرد دچار رفع حاجت ( دستشویی ) گشت . ( شاید آب زیاد نوشیده بود...... )
بعد در بیابان رفت و رفت تا تنه درختی خشکیده یافت بعد شرمگاه...
خود را داخل درخت گذاشت تا رفع حاجت بنماید
از قضا آن روز بوزغاله ماری هم به اتفاق دوستش در آن سوراخ کذایی به سر می بردند
بعد بوزغاله ما ر سر شرمگاه اون پسرک را گاز گرفتندی
و پسرک سوختندندی
و فریاد کشیدندی
و فغان ها کردندندی
و دست به خشتک مدتی در بیابان بی هدف دویدندی
خلاصه پسرک تا چند وقت به علت تورم شرمگاه نمی توانست رفع حاجت کند
الان با خودتون می پرسید خب چه ربطی داشت ؟
نتیجه اخلاقی داستان چه می شود ؟
می گویند آن پسرک که گنج را یافته بود و بوزغاله مار شرمگاه ا و را گاز گرفته بود بابک زنجانی بود
پاورقی : من از ترجمه شرمگاه معذورم
خوب بید منتظر نظر های قشنگ تون هستم
از این حکایت ها زیاد دارم توی دست وبالم هم یکم خجالتی ام هم بقول تراویس یکم غلط غلوط می نویسم مشکل نگارش دارم باید هی ادیت کنم به مرور همه رو منتشر می کنم

سلام



یا مرحوم عمام راحل
پس گنج چطور شد آخرش؟
فدای سر.... اون پسره شد
پست جالبی بود
سزنوشت گنج رو خدا می دونه فقط که الان چی شد ه حالا






خواهش می کنم از پست ها زیاد می تونم بزنم ولی هنوز اینجا درست و حسابی بلد نیستم کار کنم یکم هم خجالت می کشم ریزه ریزه بقیشو واستون می فرستم بخونید